دومین معجزه ماندگار پیامبر(ص)
چندی است که در جزیرة العرب، آفتاب اسلام از پس ابرهای تیره و ظلمتزای شرک و الحاد تابیدن گرفته است؛ اما هنوز تکه ابرهایی سنگین به رنگ جهالت مانع تابش این خورشید همیشه فروزان است.
نجران؛ این تنها منطقه مسیحی نشین حجاز، اکنون مدتی است که به آیین مسیحیت گرویده است.
اما محمد(ص) که ماموراست ندای حقانیت اسلام را به گوش همگان برساند؛ این گمراهی آشکار را بر نمی تابد.
از این رو نامه ای برای اسقف مسیحیان می نگارد و آن را به همراه پیکی به سوی نجران روانه می سازد تا عیسویان نجران را به آیین اسلام فرا خواند.
مباهله، زنده ترین سند نبوت، روشنترین گواه حقانیت تشیع وسنت همیشه جاری اسلام است؛ آنجا که شمشیربرهان برنده نیست وحتی نمی توان با جدال احسن خصم را خلع سلاح کرد، باید به سلاح "مباهله" تجهیز شد تا به مدد آن حق از باطل و آب از سراب باز شناخته شود.
ساعتی بعد نماینده ای از مدینه، نامه سربه مهر رسول خدا(ص) را به "ابوحارثه"، اسقف بزرگ نجران ومخاطب نامه پیامبر(ص)، تسلیم می کند، ابوحارثه مهر از سر نامه برگرفته و به دقت می خواند و برای لحظاتی به فکر فرو می رود.
آنگاه فرمان می دهد تا "شرحبیل" را که به درایت و کاردانی شهره شهر است، به همراه تنی چند از بزرگان دیگر فرا خوانند تا در این باره چاره ای بیندیشند.
حاصل این نشست که ساعتی چند به طول انجامید این است که هیأتی متشکل از 60 تن، برای تحقیق بیشتر به مدینه رفته خود حقیقت امر را مستقیما جویا شوند.
خورشید هنوز به نیمه آسمان نرسیده بود که نجرانیان با لباسهایی مشکی بر تن، صلیبهایی آویخته بر گردن، کلاههای جواهر نشان نهاده بر سر، زنارهایی طلاکوب بسته بر کمر از دروازه شهر مدینه داخل شدند.
سرپرست کاروان نشانی خانه پیامبر را جویا شد؛ به او گفتند اوهم اکنون در مسجد است.
هنوز به مسجد در نیامده بودند، که سرها تمام به سوی آنها چرخید و نگاهها به این کاروان ختم شد.
پیامبراما با کمترین اعتنایی ازکنار ایشان گذشت.
تا به حال کسی سراغ نداشت که پیامبر رحمت و مودّت از کسی چنین روی بگرداند.
عاقبت مثل همیشه این علی بود که راز این معما را گشود.
- ای مسیحیان تا زمانی که تجملات و تشریفات خود را فرو نگذارید به حضور حضرتش بار نخواهید یافت بروید لباسهایتان را برکنید، طلاجات خود را فرو نهید و با ظاهری ساده و بی آلایش برگردید.
این برخورد پیامبر(ص)اگرچه ظاهری شکننده و قهر آلود داشت اما همین تلنگر کوچک کافی بود تا مسیحیان نجران را به یاد ساده زیستی عیسای مسیح علیه السلام اندازد هر چند از غفلت خود شرمسار شوند.
باری، کاروان نجران برای بار دوم و باظاهری پیراسته از پیرایه ها به حضور پیامبر اکرم(ص) شرفیاب شدند.
این بار پیامبر(ص) به گرمی به استقبالشان شتافت و به انواع مکرمتها آنها را نواخت.
"ابوحارثه" به عنوان سرپرست هیأت همراه به آرامی سخن آغاز کرد:
- نامه حضرتعالی را خواندیم و مشتاقانه آمده ایم تا با شما به گفتگو بنشینیم.
- آری آن نامه را من برای شما و سران حکومتهای دیگر نیز فرستاده ام و از همه جز یک چیز نخواسته ام اینکه: دست از شرک و الحاد بردارید، به فرمان خدای متعال گردن نهید و به آیین مهر و یکتاپرستی اسلام درآیید.
- اگر منظورتان از گرویدن به آیین اسلام، تنها ایمان به خداست باید اقرار کنیم که ما پیش از اینها نیز به خدا ایمان داشته ایم.
آنچه دیده می شد تصورش باورنکردنی بود؛ پیشتر و جلوتر از همه، پیامبر خدا، با یک دست حسین را درآغوش داشت و دست دیگرش در دست حسن بود، دخت یگانه اش در پشت سر و دامادش علی(علیهم السلام) عقبتر از همه.
- اگر شما براستی به خدا ایمان دارید پس چرا مسیح را خدای خود می انگارید و چرا از خوردن گوشت خوک امساک نمی کنید.
- ما بر این پرستش حجت بسیار داریم؛ مسیح مردگان را حیات، کوران را شفا، و پیسان را دوا بخشید.
- آنچه از معجزات مسیح علیه السلام برشمردید درست است اما همه اینها را خدای یکتا به او ارزانی داشته است پس شایسته است که خدای مسیح را بپرستید نه خود او را.
اسقف با شنیدن این پاسخ لحظه ای سکوت کرد.
کسی دیگر از میان جمع مسیحیان که گویا شرحبیل دانشمند بود، سکوت اسقف اعظم را شکست:
- مسیح فرزند خداست چرا که مریم، مادرش، بی آنکه با کسی نکاح کند، وی را به دنیا آورد.
اما این بار پیک حق از سوی خدا این پاسخ را در گوش پیامبر (ص) زمزمه کرد که:
مَثَل عیسی نزد خداوند همچون آدم است؛ که او را (بی آنکه پدر و مادری داشته باشد) از خاک آفرید.(1)
ناگهان سکوتی سرد و سنگین فضا را پر کرد، همه، چشم به دهان اسقف اعظم دوخته اند و او چشم به دهان شرحبیل و شرحبیل ساکت و خاموش و سر به زیر افکنده.
سرانجام برای فرار از این سکوت رسواکننده بهانه آوردند که این سخنان ما را اقناع نمی سازد پس بهتر است قراری برای "مباهله" و راستی آزمایی بگذاریم و با تضرع و زاری از خدای خود بخواهیم تا دعوی راستگویان را اجابت کند و کذب دروغگویان را بر آفتاب افکند.
آنها که گمان می برددند پیامبر(ص) از این پیشنهاد سر باز خواهد زد شگفتیشان دو چندان شد وقتی شنیدند:
ای مسیحیان! بیایید تا پسران، زنان و نفوس خویش را فراخوانیم؛ آنگاه مباهله کنیم و لعن الهی را برای دروغگویان خواستار شویم.(2)
قرار بر این گذاشتند تا صبح فردای آن روز پس از طلوع آفتاب در صحرایی بیرون از شهر(ضلع شرقی مدینه) همدیگر را ببینند.
خبر به سرعت در شهر پیچید و مردم ساعتها پیش از شروع مراسم "مباهله" در وعدگاه حاضر بودند.
نمایندگان نجران با خود می گفتند: "اگر امروز محمد(ص) با سران و سربازان خویش به میدان مباهله آمد، گواه عدم حقانیت وی و چنانچه با کسان و نزدیکان خویش حضور یافت نشان آن است که وی در ادعای خود صادق و بی پرواست.
چشمها به دروازه شهر دوخته شده بود؛ در دوردست سایه مبهم عده ای اندک دیده می شد که بهت و حیرت حاضران را افزونتر می کرد.
سرانجام برای فرار از این سکوت رسواکننده بهانه آوردند که این سخنان ما را اقناع نمی سازد پس بهتر است قراری برای "مباهله" و راستی آزمایی بگذاریم و با تضرع و زاری از خدای خود بخواهیم تا دعوی راستگویان را اجابت کند و کذب دروغگویان را بر آفتاب افکند.
تصور آنچه دیده می شد باورکردنی نبود؛ پیشتر و جلوتر از همه، پیامبر خدا، با یک دست حسین را درآغوش داشت و دست دیگرش در دست حسن بود، دخت یگانه اش در پشت سر و دامادش علی(علیهم السلام) عقبتر از همه.
ناگهان همهمه و ولوله ای در میان صحرا پیچید؛ یکی می گفت: پیامبر را ببینید عزیزترین کسانش را باخود آورده است.
دیگری می گفت: حتما به راه خود ایمان دارد که چنین بی مهابا کسان خویش را با خود همراه ساخته است.
بزرگ مسیحیان گفت: وای بر ما! اگر او دست به دعا بردارد هر آینه صحرا را به قهر آتش الهی خواهد سوزاند.
آن دیگری گفت: پس چاره چیست؟
پاسخ شنید: با وی مصالحه می کنیم و از او می خواهیم تا به گرفتن جزیه از ما راضی باشد وچنین کردند.
آری! مباهله، این دومین معجزه ماندگار پیامبر اسلام همچنان بر بستر تاریخ، منکران و معاندان روزگار را به همآوردی فرا می خواند، مباهله، زنده ترین سند نبوت، روشنترین گواه امامت(3) و سنت همیشه جاری اسلام است؛ آنجا که شمشیربرهان برنده نیست وحتی نمی توان با جدال احسن خصم را خلع سلاح کرد، باید به سلاح "مباهله" تجهیز شد تا به مدد آن حق از باطل و آب از سراب باز شناخته شود.
سایت تبیان
ابوالقاسم شکوری
|